یادداشت های یک زن خانه دار

داستان های خواندنی
6e59842673ef613ed1b96b168805c1b1.jpg
دوشنبه, ۵ آبان ۱۳۹۹، ۱۱:۵۰ ق.ظ

عشق کنترل شده

عشق کنترل شده : بخش اول

 

دیرم شده بود

 

با امیر قرار داشتم

 

با عجله پله ها رو دوتا یکی میرفتم پایین که صدای گریه از واحد پایینی شنیدم

 

یه نوزاد 6ماهه بود که تازه چند ماه پیش مادرشو از دست داده بود.

 

دلم براش ریش شد

بنده خدا پدرش دست تنها بود و اکثر اوقات میبرد خونه خواهرش میزاشت

 

اما جدیدا انگار خواهرش تازه زایمان کرده و نمیتونه دوتا نوزاد هم زمان نگه داره و آقای رادمهر (همسایمون)مجبوره خودش نگه داره.

 

و گاها مجبوره با خودش ببره شرکت...

 

رسیده بودم حیاط. سوییچ مامانو کش رفته بودم واسه همین سریع سوار شدم و پیش به سوی امیر پرواز کردم

 

چندماهه اشنا شدیم من 22سالمه و امیر 26.

 

عاشق همیم و منتظریم امیر درسش تموم بشه و بره سربازی و بیاد خواستگاریم

 

با وجود تلاش هام اما بازم دیر رسیدم و قیافه امیر درهم شده بود.

 

اخه خیلی رو آن تایم بودن حساس بود توی سفرخونه قرار گذاشته بودیم.

 

رسیدم دیدم با عصبانیت گفت هیچ معلومه کجایی دختر. زیر پام جنگل شد از بس دیر کردی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی